شیرینی زندگیم
*بابایی ماشینشو عوض کرده البته با مصائب بسیار.چهار شب متوالی بعد از کلی گشتن بالاخره یه ماشین پیدا می کرد و قرار میذاشتن برا فرداش که معامله کنن اما طرف میزد زیرش و می گفت قیمت بالاتر رفته و به طور بسیار مسخره ای در عرض چهار شب هر شب قیمت ماشین دو میلیون بالاتر میرفت تا اینکه خلاصه بابایی ماشین گرفت. آریان تو ماشین بغل باباش نشست و با یه بررسی کلی گفت: ماشین خوبی خریدی.خیلی قشنگه.ممنون ماشین خوب خریدی. (اخه بچه جون یکی نیست بگه قد و اندازه هیکلت حرف بزنی وروجکم؟؟ ) *پدرجون امشب اومد خونمون آریان رفت سمتشو میگه: پدرجون دست ندادی منو بوس ندادی * داشتم سفره شام مینداختم به آریان گفتم بیا این نون رو ببر سر سفره گفت: خست...
نویسنده :
مامان آریان
18:06